گفتم بگو !
هرشب
بر روي پل عابري كه نگاهمان را به هم گره زد
مي ايستم و به روشنائي شهر خيره مي شوم
و زير لب مدام زمزمه مي كنم:
"نازنينم
تو را از من بگيرند
مي ميرم
مانند سايه اي كه نور را از او بگيرند!"
"فلاطون پاشائی"
12 امتیاز + /
0 امتیاز - 1393/06/29 - 03:22